من می شنوم....آیا گناهکارم....می ترسم....می ترسم از اینکه روزی عشق و ناکامی با هم بیامیزند.

چگونه به چشم هایت بنگرم و بگویم هنوز دوستت دارم.آیا باور خواهی کرد؟

آیا مرا با اینی که هستم خواهی پذیرفت؟

من چگونه بازیچه ی قلب خویش شده ام؟

چگونه اسیر شدم؟

خدایا مرا از این گرداب تلخ چراها رها کن.

خدایا به او بگو که نگرانی در چشم هایم بیداد می کند.

خدایا این درد و اندوه تا به کی بر من پادشاهی خواهد کرد؟

خدایا به من بگو تا به کی باید پا برهنه برای اثبات هستی ام بروم؟

به من بگو که اشتباه نمی کنم.

بگو که هیچ طوفانی در راه نیست.