حرف دل

چه روزي غريبي امروز
زمستونه
هوا سوز بدي داره اما هيچ اثري از برف نيست
نم نم هاي غروبه
رنگ آسمون به قرمزي مي زنه
خيلي دلم گرفته
از وقتي شبها با گريه مي خوابم ديگه وقتي صبح بيدار مي شم هيچ شوقي واسه ادامه روز ندارم
آره راستش  و بخواين از وقتي تمام روزم رو با گريه سر مي كنم ديگه هيچ اشتياقي واسه ادامه اين زندگي ندارم
شبهام روز مي شه و روزهام شب مي شه بدون اينكه من حتي لحظه اي لذت رو توي لحظه هاش احساس كنم
آخ خدا جون چقدر باهات حرف دارم
چقدر دلم مي خواست مي يومدم پيشت و سرم و رو دامنت مي ذاشتم و تا مي تونستم تو بغلت اشك مي ريختم
آخه تو خوب اين درد من و كه تمام وجودم رو گرفته مي فهمي
خدا جون ، روي پله هاي اين حياط خلوت نشستم
منتظرم تا بياي
تا بهم بگي كه وقتشه، وقتشه كه بريم
خدا جون نمي دونم تا حالا چشم انتظار بودي يا نه
اما بايد بدوني كه چشم انتظاري چقدر كشنده است
من بايد تا كي توي اين سرما منتظر بمونم
مي دوني اگه هوا سردتر بشه اگه تو نياي و فراموشم كني اگه من همينطور منتظرت بمونم چي مي شه...!؟
مي دوني چي به سرم مي ياد؟
آخ خدا جون خوش به حالت كه خدايي
خوش به حالت كه هر چي مي خواي داري
خوش به حالت كه مثل من دلت نمي گيره
خوش به حالت كه مي توني به هر كي بخواي كمك كني
خوش به حالت كه هر كي رو بخواي مي بيني
خوش به حالت كه ....
كاش منم مي تونستم ببينمش اونوقت نه دلم مي گرفت
نه گريه مي كردم نه درد داشتم نه ديگه چيزي ازت مي خواستم .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 29 بهمن 1389برچسب:,ساعت15:40توسط الناز | |